زندگی منم مثل نوشته های این وبلاگ داره وسعت میگیره داره شاخ و برگش بیشتر میشه... ماهورگلی من کلی قدرتمند شده از چاردست و پا رفتن فراری وکل خونه رو قل میخوره میشینه و برای هرکاری که میکنه برای خودش دست میزنه و با هرکسی که میخواد بیرون بره رفیق و زودی میپره بغلش و بابای میکنهشیطون دوست داشتنی من روز به روز بزرگ و کامل میشه و منم فقط نگاهش میکنم و با ذوق قربون خودش و خدایی میرم که منو لایق اینهمه عشق دونستبرادرم ماه پیش اومده بود ایران و این شیطون یه جوری ازش دلبری کرده بود که شب های اول میدیدم نیمه های شب نشسته و داره خوابیدن ماهور رو تماشامیکنه و هربار میگفت اصلا دیدنش از نزدیک با چیزی که از پشت گوشی میدیدم فرق میکنه هیچوقت فکر نمیکردم اینهمه شیرین باشه و تو دلم جا خوش کنهماهور تنها خواهر زاده ایی که خواهر و برادرام دارن و بخاطر همین خیلی خیلی براشون عزیز از طرف دیگه هم ماهور یکی ازنوه هایی که تند تند تقریبا خونهمامان بزرگ و بابابزرگش میره و اونا خیلی بهش دلبسته هستن و وقتی میریم به اندازه کافی براشون دلبری میکنه....من و ففر جونم زندگیمون بعد از ماهور گلی کلی تغییر کرده دیگه زیاد نمیتونیم با هم باشیم، نمیتونیم مثل گذشته ها بشینیم و حرف بزنیم و فیلم ببینمیاما این تغییر چیزی از عشقمون کم نکرده تازه این حس بیشتر هم شده.... روزهایی که بعد از چند روز میام سرکار حس میکنم یه تیکه از وجودم نیستعادت کردن به اینکه چشمم تو چشم ماهور باز بشه، انگار عادت کردی به اینکه تو بهشت چشم باز کنی ولی وقتی میخوای بیای سرکار می بینی بهشتترو خونه جا گذاشتی.... ماهور پیش آدمهایی میمونه که میتونم ادعا کنم بیشتر از خودم دوستش دارن و از این بابت هزار مرتبه شکروقتی میشینم به گذشته ام فکر میکنم به روزهای 122...
ما را در سایت 122 دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : fafashad بازدید : 37 تاريخ : دوشنبه 16 مرداد 1402 ساعت: 16:26